یگانه...
حکمت وزیدن باد رقصاندن برگ ها نیست،امتحان ریشه هاست
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
گفت یارب از چه خارم کرده ای؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق دل خونم نکن من که مجنونم،تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو،من نیستم
گفت : ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره ی صحرا نشد گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خارت کرده بود درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم...
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |